مُ.کاله.مه=حکات

ساخت وبلاگ
گفتم راستش، به غرغرام توجه نکن، از زندگیم راضی ام، با این زندگیای وحشتناکی که دیدم و شنیدم، زندگیم نور علی نوره.

همین که وسط همه دلمردگی ها و خاموشی هایی که بوی مرگ میده، یه گل رز زیبا و خوش صحبت دارم و یک تکیه گاه، می ارزه به همه لذتای دنیا. البته خیلی گنجهای دیگه هم دارم، که اگه بشینم برات بشمرم کلی میشه، 

پس اهمیت نده که می ژکم. اینجوری انرژی منفیمو می ریزم بیرون. 

ساکت نگاهم میکرد، و هیچی از چشماش نمی فهمیدم. 

گفتمش همه اینها درست، با اینحال یه خواسته واقعی دارم، که اصلا ضد قدردان بودنم نیست.

می خوام نذاری بچه ها بهم سنگ بزنن. نذاری مسخرم کنن. میدونن چقدر ماهی دوس دارم، میان روبروم ماهی ها رو می کشن. 

بابام می گفت، هیچوقت گریه نکن دخترم، اشکات دونه های الماسن، حیفه بریزن زمین. مامانم می گفت، گریه کنی قلبم درد می گیره. 

اما من نمیتونم کشته شدن ماهی ها رو ببینم و گریه نکنم. 

وقتی بابا و مامان هر دوشون از سیاره زمین رفتن، ارباب اومد پیشم و گفت تو باید عروس من بشی، من اما حرفشو گوش ندادم، زن ارباب نفرینم کرد. و اجازه نداد کسی باهام ازدواج کنه. چو انداخت بین مردم ده، که زیور دیوونه س، با خودش حرف میزنه. یا با موجودات نامرئی. سالها گذشت. یه روز کنار چشمه یه پسری داشت آبتنی میکرد. وقتی منو دید گفت تو زیور دیوونه ای؟ گفتم آره زن ارباب وقتی زنده بود دیووونه م کرد. گفت من باهات ازدواج می کنم. گفتم تو خیلی بچه ای، مردم مسخره م می کنن، بیشتر از قبل، گفت رها باش از حرف ها. بازوهای منو ببین. گفتم بازوهای تو مگه میتونن جلوی حرفای مردمو بگیرن. گفت من میتونم دوستت داشته باشم. .....

همین چیزا رو دوس ندارم، همین که پسرای جوون می افتن  دنبالم. 

 

آیا باید یا...
ما را در سایت آیا باید یا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kokabhemat بازدید : 66 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 14:46