اجازه داده بودم اما...

ساخت وبلاگ

بهتره اجازه ندیم به هیچ آدمی هر چقدر هم که خواستنی باشه، بهمون دو بار بگه «نمی خوامت».

اونقدر عزت و احترام برای خودمون و دیگران قائل باشیم که به نخواستن های همدیگه احترام بذاریم. 

قرار بود یکدیگر را دوست بداریم و شبیه دو خارپشت عاشق، خارهای تیز و بی رحم یکدیگر را تحمل کنیم اما....

...

مرد  روی صندوق نشسته بود، پیراهنی سرخ به تن داشت، ریش هایش بلند بود اما موهایش کوتاه. صورتش از روشنی می درخشید. سنگهایش را که گنجینه اش بود، توی صندوق گذاشته بود. از چشمهایش قهوه سوخته می چکید. گفت نگام کن چی می بینی؟ گفتم تو رو گفت می‌دونم بیشتر دقت کن بیشتر نگاهش کردم گفت چه عطر دارچینی داره چشمات. خندیدم. گفت چی می بینی. گفتم نمی‌فهمم منظورتو، دستش را به موهایش کشید و بعد به ریش ش و گفت جا افتادم. تارهای سپید م رو ببین. خندیدم. گفت مرد جاافتاده هستم. گفتم تو خیلی ساله که پیرمردی از همون روزای اولی که باهات آشنا شدم. گفت از همون اول صمیمی بودی. دوستم داشتی. 

از ذهنم جملاتی گذشت که سریع رد شدم، ازشان. گفتم شروع کن بنواز. گفت نوازشگرم میشی؟! گفتم مرد جا افتاده ی حکیم مگه سازی تو؟! 

گفت نیستم؟ سازم. دمسازم. با همه کم لطفی هات می سازم. 

گفتم من دستهام بسته ست. تو ساز هم اگر هستی اما من نوازنده نیستم. یادت نیستم. این هیچ، صاحبت نیستم. 

گفت مصاحبمی قلبمه که می لرزه با هر نگاه آرومت. اینهمه آرامشت از کجا میاد دختر جان؟! 

گفتم توفانم. فقط می‌دونم زمین غصبی نماز نداره. همین که کنارت نشستم ستمگرم.

گفت ستمگری که دستات دوره از من. و لبهات. اینهمه سنگ جذاب از همه جا برای خودم تهیه کردم اما سنگ لبهای تو، مذابم می کنه.

گفتم مرد دلخواه دوستداشتنی و دانشمند، هر چقدر وسوسه گیراتر اما زنی در دور دستها به آغوش تو اعتماد کرده. سازت رو بزن و بخون و بیا رد شیم از این گذرگاه پر آتش.

چشمهای پر قهوه ش، بارونی شده بود. اینهمه قدرت و دانش در من جمع شده اما باز تو آتش نمی گیری؟! اینهمه چخماق و اینهمه اصطکاک و 

گفتم حکیم عزیز بزن زیر آواز که آتش سوزی صداتو تامین می‌کنه

گفت مثل اولین بارهایی که باهام حرف می‌زدی یک جمله از احساست رو بگو 

گفتم تو که موندنی نیستی چرا دنبال چسب می گردی؟! تو که میدونی از دوست داشتن و احترامه که اینجا منتظر آوازت نشستم چرا اقرار می خواهی؟! 

بزن بریم که پر از وسوسه ام.بریم دور شیم از این گرداب. 

و او خواند: 

 

آیا باید یا...
ما را در سایت آیا باید یا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kokabhemat بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 16:11