آقای بانک

ساخت وبلاگ

وقتی نوبت گرفتم، فکر کرونا بودم. بانک شلوغ بود، برعکس شعبه های دیگه. کمی فضا نفس‌گیر شده بود. تعداد خیلی کمی از افراد ماسک زده بودند. و بیشتر افراد مثل همیشه. عدد ۲۵۵ سهم من شد. ۲۲نفر در صف بودند. به مهدیس گفتم بریم بیرون اینجا خفه س. خیلی هم مونده نوبتمون بشه. رفتیم روی نیمکت سبز بیرون از بانک نشستیم. پسر جوان لاغری که سیاه تنش بود، نزدیک شد قرآن کوچکی به دستم داد و گفت خیریه س، هر چی خواستی بده، دو هزار تومان دادمش. گفت پنج تومن بده، گفتم ندارم. ایستاد. داخل کیفم را نگاه کردم و از لا به لای اسکناس ها پنج هزار تومنی پیدا کردم، پسر که همچنان منتظر بود در حالیکه میپرسید راضی هستی اسکناس را داخل کیسه اش انداخت. گدایی جدید. گفتم مجبورم راضی باشم. 

صفحه گوشی ام که همان اولین روزهای خرید ترک برداشته بود، الان لکه هایی رویش پیدا شده، با مهدیس به این نتیجه رسیدیم تا نوبتمان بشود برویم دنبال تعمیر گوشی. 

قبلش وارد بانک شدیم هنوز نوزده نفر تا عدد ما مانده بود. در حال صحبت بودیم. که سیستم اعلام شماره تند تند عدد ها را می‌گفت. 

وقتی دیدم یکی از کارمندهای بانک خانم است و کنارش کسی نیست سوالم را به او گفتم. گفت برو خونه همه کارها رو میشه تو خونه انجام بدی. گفتم رمز دوم رو؟ رمز یکبارمصرف ؟ پیامک؟ گفت بله. و توضیح داد. 

( طفلک بیشتر خنگ بود با اینکه زیبا و موجه به نظر می رسید) 

که ناگهان دیدم شماره ام اعلام شد. به باجه مورد نظر رفتم و سوالم را گفتم. گفت برو پیش معاون. 

رفتم و به جناب معاون گفتم چه ها لازم دارم. و خانم همکارش گفته میتوانم خانه هم کارهایش را انجام بدهم. با بی تفاوتی نگاهی به سمت خانم کرد و گفت به همه همینو میگه. 

گفتم در حالیکه پیام میاد باید برم شعبه. 

خلاصه آقای معاون مشغول به کار شد. اما گفت از گوشی تو سر در نمی آورم فارسی نیست. 

باید بروی فلان جا و فلان بانک و پیامک را فعال کنید بعد ۲۴ ساعت بگذرد برای رمز اقدام کنی و اینترنت بانک.

گفتم زبان گوشی رو فارسی کنم چی؟! 

گفت امتحان کن. فارسی باشه سر در میارم. 

تنظیمات گوشی را اوردم، حالا زبان گوشی کجایش هست. دیسپلی. هر چقدر فارسی را انتخاب میکردم هیچ اتفاقی نمی افتاد. فکر کردم به یاسین زنگ بزنم بپرسم. حالا آیا بتواند بگوید یا نه. 

به فکرم رسید از کسی بخواهم. یک نگاهی به اطراف انداختم. خانمها که کلا رد می‌شوند. از آقایان هم به تیپ ها نگاه کردم . افراد مسن. عینک میخواهند لابد. افرادی با ظاهر کارگری . یک آقای شیک در حال صحبت با گوشی اش بود تنها امیدی که میشد داشته باشم. مشغول بود. صبر کردم. حرفش که تمام شد نگاهم کرد. به طرفش رفتم و گفتم میشه لطفاً زبان گوشیمو فارسی کنید گوشی را گرفت و انجام داد. گفتم من هم همین کارو کردم نشد . یک گزینه آبی را انتخاب نکرده بودم نشانم داد. تشکر کردم. 

و مشغول نصبیات شدم. باید اپلیکیشن ۶۰را نصب میکردم. سیستم گوشی اخطار میداد که این آپ برای گوشی شما میتواند خطرساز باشد. 

خلاصه تا ساعت دو بعد از ظهر در بانک ماندم و آقای معاون همه برنامه هایی که می خواستم را فعال کرد. 

بعداز نیم ساعت پیاده روی به خانه رسیدم. و با همه خستگی های تصنعی و واقعی با اشکنه روبرو شدم. 

 

 

 

بخشی از امروزم با زمخت ترین شیوه نگارشی ام

آیا باید یا...
ما را در سایت آیا باید یا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kokabhemat بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:22