نمای اندیشه

ساخت وبلاگ
حرف از بداهه که پیش میاد، سر و کله آقای یونگ پیدا میشه، بشدت معتقده، از کوزه همان برون تراود که دراوست. گفتم با یه قدم زدن مشترک چطوری، قبول کرد و کتش رو پوشید. پیاده رو بود و جمعیتی که مرتب جابه جا میشدن. کفش های مشکی به پا داشت یونگ، و لبخندی متفکرانه روی لباش نقش بسته بود. پرسیدم، بگو از سکوت بهتره. 

گفت، هر چقدر هم خلاق باشی، نمی تونی از قلمروی خودت خارج شی

گفتم و قلمروی من چه جغرافیایی داره

ساکت شد، 

گفتم احتمالا داری به بی نهایت فکر می کنی

گفت  به تضاد بین قلمرو و بی نهایت فکر می کنم

گفتم میتونی جمله اولت رو نقض کنی هنوز بهش ایمان نیاوردم

خندید و گفت هر چقدر بیشتر خلاق باشی وسیعتر خواهی بود

گفتم این جمله ت منطقی تره

با عصا به اون طرف خیابون اشاره کرد و گفت، همین باید خوب باشه،

درهایی بزرگ و چوبی که بالای اون حکاکی شده بود فقط بداهه حتی بی معنی

دقایقی بعد هر دو روی صندلی های سالن نمایش نشسته بودیم، برعکس درهای بزرگ، سالن خیلی کوچک بود و صندلی های محدودی داشت، 

یونگ سمت راستم نشسته بود، گفتم چند دقیقه ای به شروع مونده، می خوام او رو هم دعوت کنم بیاد. 

یونگ در حالیکه به گوشه کنار سالن نگاه می کرد گفت، هنوز اونقدر پررنگ هست که لازم باشه دعوتش کنی

تماس گرفتم با او و خواستم بیاد، گفت دیدمت با یونگ قدم میزدی، خیلی زود بهتون میرسم.

.

 

آیا باید یا...
ما را در سایت آیا باید یا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kokabhemat بازدید : 79 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 21:16