ماجرای خواب مصنوعی دومی

ساخت وبلاگ
دومین بار خونه خودمون بودیم، بابا هم اومده بود، دوتامون تو آشپزخونه، باهم حرف میزدیم که مامان اومد، او پاشد رفتش تو پستو، از دست مامان شاکی بودم، منم دنبالش رفتم پستو، اما باهام حرف نمیزد، گفت برو، داشتم به این فکر می کردم که گاهی لازمه من هم غرور داشته باشم، از پیشش رفتم، از خونمون هم اومدم بیرون، با اینکه دلم برای بابا خیلی تنگ بود. باز برگشتم اینجا، در حالیکه میدونستم توی اون خونه قدیمی روحم مدفون شده. 

بهش پیام دادم بعد از سومین ماجرا البته، که اتفاق خاصی برات افتاده، اما جواب نداده، ممکنه هیچوقت هم جواب نده، یدنده و لجبازه گاهی، ممکنه هم بنویسه شما؟ 

هر چی بشه من پیام بعدی رو خلق نمیکنم. لازمه رهاش کنم، با واکنشاش. 

.

صبح بعد از سومین ماجرا گریه م گرفت، به عشق فکر کردم به دوران کذایی شیرین مشترکم با او. 

آیا باید یا...
ما را در سایت آیا باید یا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kokabhemat بازدید : 73 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 21:16