آخرین جدایی

ساخت وبلاگ
دفعه آخر بهم گفت براش یه  دوباره نویسی براش انجام بدم، قرار بود برای آقایی بفرستم،  وقتی کار تموم شد، گفت نمی خوام با اون اقا در تماس باشی، در تماس نبودم، جز همون جلسه معارفه، حتی شماره ای از اون آقا نداشتم، دوباره اما تهمت زد و سر حرفش موند. حتی نمی شنید چی میگم، گوشاشو گرفته بود، بعد گفت کارو به خودم بده پولشو بهت میدم، با اینکه بی انصافانه بهم تهمت زده بود اما احمقانه کارو تحویلش دادم، کار که به دستش رسید گفت حالا باشه شاید یه سال طول بکشه، پول ندارم فعلا بهت بدم.  دیدم بدجور رودست خوردم، به اضافه تهمتی که بهم زده بود، سه ماه تو اوج مشغله براش وقت گذاشته بودم. این شکلی شد که ازش رو برگردوندم. میشد خیلی بالغانه تر رفتار کنم، اما ضعیفانه قهر کردم، فقط همین، البته چاشنی توهین و اعتراض کمرنگی هم همراه قهرم بود، که شد باد هوا. 

 

راستش چند سالی بود که یه جور محبت بیمار بهش داشتم، بارها بهم جفا کرده بود و من فاز عاشقی برداشته بودم، در نمی اومدم. مدام می بخشیدم. دوستش داشتم.

برای چند سال همیشه قرار قلبیم دوست داشتنش بود، اونقدر احمقانه و مریض که بارها رسما قلبمو شکست با تهمت و حرف زشت و من باز می بخشیدمش. 

البته با این بخشش های ممتد بیشتر به قلبم و به بخشندگی توهین می کردم. 

راستش بخشی از وجودم هنوز اونقدر ابله هست که ببخشدش اگه طالب بخشش باشه و معذرت بخواد. 

و بخشی از وجودم هرگز نمی بخشدش، چرا که مطمئنم گرگ ها توبه نمی شناسن، ذاتشون گرگه. گرسنه شن برمیگردن به ذات درنده شون. 

 

......

اینها به یادم اومد، در اثر هیپنوتیزم ملایمی که این مدت دارم. 

 

آیا باید یا...
ما را در سایت آیا باید یا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kokabhemat بازدید : 67 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 21:16